جدول جو
جدول جو

معنی سنگ بلور - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ بلور
(سَ گِ بُ)
حجرالبلور گویند چون بر شخصی که در خواب می ترسیده باشد بندند دیگر نترسد. (برهان). سنگی سفید و شفاف و سخت تر و شفاف تر از شیشه که از آن نگین و عینک و تسبیح و ظروف آبخوری و نی غلیان تراشند. (ناظم الاطباء). رجوع به فهرست مخزن الادویه و سنگ شود
لغت نامه دهخدا
سنگ بلور
مهاسنگ (در کوهی)
تصویری از سنگ بلور
تصویر سنگ بلور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ لوح
تصویر سنگ لوح
نوعی سنگ به رنگ خاکستری که به ورقه های نازک شکافته می شود، پلمه سنگ
تخته سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ صبور
تصویر سنگ صبور
سنگ سخت و عظیم که در یک جا ثابت و پا برجا باشد و حوادث روزگار را تحمل کند و از آن به بردباری و شکیبایی مثل می زنند، سنگی افسانه ای که مردم درد دل خود را برای او بازگو می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سن بلوغ
تصویر سن بلوغ
سنی که دختر یا پسر به رشد طبیعی برسد، حد رشد یا بلوغ دختر در دین اسلام نه سالگی و پسر چهارده سالگی است
فرهنگ فارسی عمید
(سَ خوَرْ / خُرْ)
سنگخوار:
هر که در دنیا برآرد مسجدی از بهر حق
باشد آن مسجد اگر چون آشیان سنگ خور.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 104). رجوع به سنگ خوارک شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ صَ)
سنگ افسانه ای که غم های خویش بر آن شمردندی و سنگ چون بلاگردانی بترکیدی. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ اساطیری که اندوه های مردم را می شنیدی و غمخوار آنان بود. (فرهنگ فارسی معین). اصولاً سنگ به ’صبوری’ و تحمل مثل است. قیاس کنید با صخرۀ صماء در عربی. (فرهنگ فارسی معین) :
گرچه چون سنگم صبور و سیم ساعد لیک هست
سیمگون اشکم فزوده سنگ هر شب تا سحر.
انوری (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به سنگ سبو شود
لغت نامه دهخدا
سنگ برنده. حجار. آنکه سنگ از کوه و جز آن برد. سنگلاخ. (ناظم الاطباء) ، هم سفر و رفیق سفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگلاخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
اسب کبودرنگ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مرادف سنگ روشنایی. (آنندراج). رجوع به سنگ روشنایی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که بدست بر سر و دوش میگردانند. و صاحب مصطلحات الشعرا در تفسیر میل نوشته که چوبی باشد گران و گنده که پهلوانان بدان ورزش کنند و آنرا میلگری و سنگ زور نیز گویند. (آنندراج) :
بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور
از دل سنگین خوبان است سنگ زور من.
صائب (از آنندراج).
برداشت تا بسینه دلم سنگ زور عشق
این کار قوت کمر کوه طورنیست.
محمد اسلم سالم (از آنندراج).
راضی سخنوران همه دانند در سخن
الوند را کمر شکند سنگ زور ما.
فصاحت خان راضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ لوح
تصویر سنگ لوح
پلمه سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سن بلوغ
تصویر سن بلوغ
مساتوری
فرهنگ لغت هوشیار
((~ صَ))
سنگ اساتیری که غم های مردم را می شنید و غم خوار آنان بود (اصولاً سنگ به صبوری و تحمل مثل است)، مجازاً دوست شکیبا و دلسوز که به درد دل شخص گوش دهد
فرهنگ فارسی معین
توت فرنگی وحشی، آلبالوی وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی